ایران مترقی

اندکی صبر،سحر نزدیک است ...

ایران مترقی

اندکی صبر،سحر نزدیک است ...

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «ادبی» ثبت شده است


الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها

که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها

نه آدابی، نه ترتیبی، که حکم عاشقی حُب است

ندارد عشق جایی بین توضیحالمسائلها

به ذکر «یاعلی» آغاز شد این عشق پس غم نیست

اگر آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند

جرس فریاد میدارد که بربندید محملها

به یمن ذکر «یازهرا» یشان شد باز معبرها

که سالک بیخبر نبوَد ز راه و رسم منزلها

به گوش موجها خواندند غواصان شب حمله:

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

شب حمله گذشت و بعد بیست و هفت سال امروز

چنین _ با دستِ بسته_، سر برآوردند از گِلها

چگونه موج فتنه غرق خاک و خونشان کرده

که بیتاب است بعد از سالها از داغشان دلها

و راز دستهای بسته آخر فاش شد آری!

نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها؟

شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

شاعر: بشری صاحبی

  • ندا نکوئی


    
 شب سردی است و من افسرده
     راه دوری است و پایی خسته
     تیرگی هست و چراغی مرده

     می کنم تنها از جاده عبور
     دور ماندند زمن آدمها
     سایه ای از سر دیوار گذشت
     غمی افزود مرا بر غمها

     فکر تاریکی و این ویرانی
     
بی خبر آمد تا با دل من
     
قصه ها ساز کند پنهانی

     نیست رنگی که بگوید با من
     اندکی صبر سحر نزدیک است
     هر دم این بانگ بر آرم از دل
     وای این شب چقدر تاریک است

     خنده ای کو که به دل انگیزم؟
     قطره ای کو که به دریا ریزم؟
     صخره ای کو که بدان آویزم؟

     مثل اینست که شب نمناک است
     دیگران را هم غم هست به دل
     غم من لیک غمی غمناک است

     هر دم این بانگ بر آرم از دل
     وای این شب چقدر تاریک است
     اندکی صبر سحر نزدیک است

        اندکی صبر سحر
                                   
نزدیک است...

سهراب سپهری

  • ندا نکوئی